کد خبر: ۴۹۰۰
۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۴

دیدار سرزنده شاگردان از معلم قدیمی‌شان

در آرام باز می‌شود و شاگردان سی سال پیش وارد کلاس می‌شوند. چهره جدی وزیری‌فرد با دیدن شاگردان قدیمی‌اش به یک‌باره تغییر می‌کند. چشمانش از شادی برق می‌زند.

سال‌ها از زمانی که پشت نیمکت‌های کلاس می‌نشستند، می‌گذرد. حالا هر کدامشان سر و سامان گرفته‌اند و مادر و پدر چند فرزند هستند. خودشان را مدیون راهنمایی‌های دبیر عربی دوران دبیرستان می‌دانند؛ سیدمحمدتقی وزیری‌فرد که درکنار آموزش، خط و مشی زندگی را به آن‌ها آموخت.

هنگامی‌که پیشنهاد دیدار دوباره با معلم قدیمی‌شان را مطرح می‌کنیم، استقبال می‌کنند. در گوشه‌حیاط دبیرستان فردوسی منتظر ایستاده‌اند، از چشمانشان می‌توان خواند که درست همانند روز‌های امتحانات، مضطرب هستند.

درِ یکی از کلاس‌های طبقه دوم نیمه باز است و صدای وزیری‌فرد به گوش می‌رسد؛ «اما دقت کنید این وزن‌ها در اسم جامد هم هست و‌....» دانش‌آموزان نوجوان نکاتی را که از معلم می‌شنوند، در گوشه کتاب خود یادداشت می‌کنند.

در آرام باز می‌شود و شاگردان سی سال پیش وارد کلاس می‌شوند. چهره جدی وزیری‌فرد با دیدن شاگردان قدیمی‌اش به یک‌باره تغییر می‌کند. گره ابروانش باز می‌شود و چشمانش از شادی برق می‌زند و لبخندی بر لبانش می‌نشیند. دیدن دوباره شاگردانش روزش را شیرین کرده است.

سید‌محمدتقی وزیری‌فرد متولد‌۱۳۳۷ بیش از چهل‌سال است که پای تخته به دانش‌آموزان درس می‌دهد. او روزگاری تخته سیاه را به روپوش سفید پزشکی ترجیح داد و از این انتخاب خود بسیار راضی است. معلمی که ۹ سال از بازنشستگی‌اش می‌گذرد، اما کماکان در دبیرستان پسرانه فردوسی محله سرشور تدریس می‌کند.

 

دیدار سرزنده شاگردان از معلم قدیمی‌شان

 

جلسه ماهیانه استاد وزیری‌فرد

شاگردان سی سال پیش با دیدن دبیر قدیمی خود دوباره روز‌های پر‌شور دوران نوجوانی را به یاد می‌آورند و شیطنتشان گل می‌کند. آقایان بین دانش‌آموزان نوجوان جایی برای خود باز می‌کنند و روی نیمکت می‌نشینند و خانم‌ها هم از شاگردان می‌خواهند سه نیمکت را برایشان خالی کنند تا بتوانند مثل گذشته در‌کنار هم بنشینند و دوباره از صحبت‌های دبیر سابق خود استفاده کنند.

ارتباط این شاگردان قدیمی از ابتدای دهه ۷۰ از کلاس درس شروع شد، اما به‌دلیل رابطه صمیمانه وزیری‌فرد با آن‌ها به بیرون از مدرسه نیز کشیده شد. او که در کلاس خود به‌عنوان دبیر علاوه‌بر تدریس مطالب درسی، از راه و رسم زندگی، اخلاق و احکام و مباحث اجتماعی می‌گفته، توانسته است دل‌های دانش‌آموزانش را به گونه‌ای به دست آورد که آن‌ها پیشنهاد برگزاری جلسه‌ای با همین موضوعات را در خانه‌های خود و با حضور خانواده‌هایشان مطرح کنند، جلسه ماهیانه‌ای که هنوز هم پابرجاست و به نام «استاد وزیری» بین خودشان شناخته می‌شود.

کلاس رنگ و بوی دیگری به خودش گرفته است. شاگردان نوجوان با لباس‌های خاکستری‌رنگ مدرسه با تعجب نظاره‌گر دانش‌آموزان قدیمی هستند؛ همان‌هایی که با شگفت‌زده‌کردن دبیر قدیمی خود، بسیار خوشحال‌اند.

 

تدریس خصوصی بعد از نماز صبح!

حجت‌الاسلام‌والمسلمین مصطفی مصباح یکی از دانش‌آموزان قدیمی آقای وزیری و در حال حاضر، مدیر دبیرستان علوم و معارف اسلامی شهید‌مطهری است. رسم معلمی را به‌خوبی از دبیر سابقش آموخته است؛ بنابراین با دیدن تعجب دانش‌آموزان، فضای کلاس را به دست می‌گیرد و یادی از گذشته‌ها می‌کند؛ «هنوز هم کلاس عربی دوران دبیرستان را یکی از بهترین کلاس‌های زمان تحصیلم می‌دانم. جناب وزیری‌فرد آن‌قدر روی بچه‌های کلاس تأثیر گذاشته بود که از او درخواست می‌کردیم کلاس را به‌شکل حوزه علمیه در نمازخانه برای ما برگزار کند و بتوانیم به‌صورت حلقه بنشینیم.»

او از روزی تعریف می‌کند که دانشجوی تحصیلات تکمیلی بوده و از وزیری‌فرد خواهش کرده است در یادگیری یکی از دروس تخصصی به او کمک کند؛ «باوجود داشتن مشغله زیاد با روی باز پذیرفتند که بعد از نماز صبح به منزلشان بروم و به من کمک کنند، کاری که شاید کمتر معلمی قبول کند.»

مریم عباسی نیز درباره تدریس خوب دبیرش می‌گوید: همیشه سر اینکه آقای وزیری‌فرد دبیر کدام کلاس باشد، بین بچه‌های دبیرستان دعوا بود. بسیار دلسوزانه و با روش‌های متفاوت، درس سخت و سنگین عربی را برای ما شیرین و آسان کرده بود.

 

تشویق به ادامه تحصیل در حوزه علمیه

به گفته عباسی، وزیری‌فرد تنها دبیری بوده است که از روش حجت‌الاسلام قرائتی برای تدریس بهره می‌گرفته و با مثال‌های جالب، هم عربی و هم مباحث اخلاق و احکام را به دانش‌آموزان آموزش می‌داده است، به‌طوری‌که بسیاری از دانش‌آموزان او به ادامه تحصیل در حوزه علمیه علاقه‌مند شدند؛ «با صحبت‌های استاد وزیری‌فرد بود که پانزده‌نفر از دختران دبیرستان از‌جمله خودم بعد‌از گرفتن دیپلم وارد حوزه علمیه شدیم و از این انتخاب خود بسیار راضی هستیم.»

او اکنون دبیر درس دین و زندگی یکی از دبیرستان‌های دخترانه است و از روزی می‌گوید که برایش خواستگار آمده بود و برای گرفتن مشورت همراه مادرش پیش وزیری‌فرد رفتند تا با راهنمایی او بتواند راحت‌تر تصمیم بگیرد؛ «پدرم به رحمت خدا رفته بود و آقای وزیری‌فرد از زمانی‌که شاگردشان شدم تا همین امروز همانند یک پدر راهنمایم بودند و مشاوره خوبی به من دادند.» اشاره‌ای به همسرش می‌کند و می‌گوید: چند سال بعد همسرم هم شاگرد ایشان
شد.

 

بیشتر بخوانید:

دوست دارم تا جان دارم تدریس کنم

 

سه دهه در کنار معلم

خانمی در‌کنار کلاس ایستاده است و از دیدن شور و اشتیاق دانش‌آموزان نوجوان لذت می‌برد. او محبوبه دهقان، یکی دیگر از شاگردان قدیمی است که امروز به‌عنوان فعال فرهنگی در محله‌های حاشیه شهر فعالیت می‌کند. صحبت‌هایش را با اشاره به پسرش شروع می‌کند؛ «پسرم دو‌سه‌سال پیش شاگرد آقای وزیری‌فرد بود و همیشه در خانه از استاد صحبت می‌کرد.»

او توانسته است با برنامه‌ریزی‌های درست، جلسات احکام و تفسیر قرآنی را که از دوران تحصیل ما شروع شده بود، تا الان ادامه دهد؛ «نقش هدایت‌کننده استاد وزیری‌فرد سبب شد چند سال بعد از اتمام دبیرستان از او درخواست کنیم جلساتی با محوریت احکام برای ما برگزار کند و او بدون هیچ چشمداشتی قبول کرد.»

درباره تأثیرگذاری دبیرش این‌گونه می‌گوید: بسیاری از دختران دبیرستانی که فقط به اصرار خانواده حجاب داشتند، با صحبت‌های وزیری‌فرد به حجاب علاقه‌مند شدند و راه و منش زندگی‌شان تغییر کرد.

بین همه خاطراتی که در کلاس تعریف می‌کنند، وزیری‌فرد با همان چهره جدی شنونده است، تا اینکه صحبت به سخت‌گیری‌های استاد در درس می‌رسد. عباسی از جدیت دبیرش در تدریس می‌گوید و اینکه استاد ۰.۲۵ هم به دانش‌آموزانش ارفاق نمی‌کرد.

حجت‌الاسلام مصباح زیرکی می‌کند و به‌خاطر روز معلم از وزیری‌فرد یک نمره کمکی برای دانش‌آموزان داخل کلاس می‌گیرد. صدای دست و سوت شاگردان بلند می‌شود و به استاد اصرار می‌کنند در دفترش یادداشت کند، مبادا فراموش شود. استاد می‌خندد و با گفتن این جمله که «باشد، حواسم هست» ماجرا با یک صلوات بلند ختم می‌شود.

 

دیدار سرزنده شاگردان از معلم قدیمی‌شان

 

شوخ‌طبع و نکته‌سنج

حالا نوبت شاگردان امسالش است تا صحبت کنند. یاسین کهندل، دانش‌آموز کلاس که ریز می‌خندد، می‌گوید: آقای وزیری‌فرد با وجود چهره جدی بسیار شوخ‌طبع است و نکات درسی را در‌قالب طنز تدریس می‌کند. در گوشه دیگر کلاس، امیرحسین رضایی، یکی دیگر از دانش‌آموزان، نیز از نکته‌سنجی دبیر خود یاد می‌کند و توضیح می‌دهد: یکی از ویژگی‌های خوب استاد، گفتن نکات کنکوری است.

دیگر نیاز نیست هزینه کلاس‌های بیرون را بدهیم؛ چون آقای وزیری‌فرد همان نکته‌ها را در کلاس می‌گوید.

وزیری‌فرد در این مدت سکوت کرده است؛ او به شاگردان قدیمی و شاگردان جدید نگاه می‌کند و با دیدن ارتباط خوبی که بین دو نسل مختلف در کلاس شکل گرفته است، شاید خاطرات گذشته خود را مرور می‌کند.

 

انتخاب معلمی به‌جای پزشکی

وزیری‌فرد اولین‌بار طعم شیرین معلمی را سال‌های آخر دبیرستان و زمان کنکور چشیده است، همان موقع که با دوستان و هم‌کلاسی‌هایش برای حل تمرین و مرور درس دور هم جمع می‌شدند و او به آن‌ها کمک می‌کرد تا درس را بفهمند و یاد بگیرند. درس‌دادن به هم‌کلاسی‌ها آن‌قدر برایش لذت‌بخش بود که جرقه معلمی در ذهنش زده شد.

سال اولی که در کنکور شرکت کرد، توانست در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ارتش قبول شود؛ خبری که همه خانواده او را خوشحال کرد به‌جز خودش؛ «رژیم طاغوت حکمرانی می‌کرد و مبارزات انقلابی تازه جان گرفته بود.

هرطور که فکر کردم، دلم رضایت نداد وارد ارتش شوم؛ به‌همین‌دلیل با آیت‌الله فلسفی در مسجد بنا‌ها و چند نفر از دبیرانم مشورت کردم. همه آن‌ها توصیه‌ها و ملاحظاتی داشتند، اما حسن ختام همه این حرف‌ها و تصمیم‌گیری‌ها نظر آیت‌الله خامنه‌ای بود.»

برادرش در جلسه تفسیر قرآن مسجد امام‌حسن (ع) که در خیابان دانش برگزار می‌شد، نظر آیت‌الله خامنه‌ای را درباره سؤال وزیری‌فرد که «آیا جایز است در شرایط کنونی به دانشگاه علوم پزشکی ارتش برود یا خیر؟» می‌پرسد و نظر منفی ایشان را متوجه می‌شود. همان‌جا تصمیم نهایی خود را می‌گیرد تا تحصیلاتش را ادامه ندهد، اما برای اینکه دل پدر و مادرش را نشکند، برای مصاحبه به تهران می‌رود؛ البته در جلسه مصاحبه حاضر نمی‌شود و بعد از بازگشت به خانواده‌اش می‌گوید قبول نشده است.

با مدرک دیپلم به سربازی می‌رود و دوران آموزشی را در خرم‌آباد و دوران خدمت را در نیروی دریایی تهران می‌گذراند. یکی از روز‌های خدمت سربازی، اطلاعیه حضرت امام‌خمینی (ره) را در وسایل شخصی او پیدا می‌کنند؛ همین موضوع سبب می‌شود یک ماه را در سلول انفرادی بگذراند، سپس یک هفته به زندان عمومی و بعد از آن به خرمشهر تبعید می‌شود؛ «روز‌های سخت و شیرینی بود؛ سخت به‌دلیل بودن در انفرادی و شیرین به این دلیل که انقلابی‌ها داشتند به هدف خود نزدیک می‌شدند.»

با شنیدن فرمان امام خمینی (ره) مبنی‌بر فرار سرباز‌ها از سربازخانه، او از سربازی فرار می‌کند، مدتی را در تهران می‌گذراند، سپس به مشهد می‌آید؛ «به خانه پدری نرفتم؛ چون می‌ترسیدم برای آن‌ها دردسر شود. انقلاب که پیروز شد، دوباره خودم را معرفی کردم، اما بعد‌از مدت کوتاهی گفتند دوره خدمت یک‌ساله شده است و، چون چهارده‌ماه را گذرانده بودم، به شهرم بازگشتم.»

او بعد از بازگشت از خدمت، مدتی را در جهاد سازندگی کار می‌کند تا اینکه متوجه می‌شود دوره‌های تربیت معلم برگزار می‌شود. از دوران دبیرستان به معلمی و تدریس علاقه داشت. با شنیدن نام استادان این دوره‌ها که شهید‌هاشمی‌نژاد و آیت‌الله عباسعلی اختری بودند، فرصت را غنیمت دانست تا هم به علاقه خود پاسخ دهد و هم بتواند در محضر این استادان علم‌آموزی کند؛ «جزو بهترین دوره‌های آموزشی‌ای بود که شرکت کردم. هر دو این بزرگواران مباحث مختلفی را آموزش می‌دادند، از نوع برخورد و رفتار یک معلم تا مسائل دینی و اعتقادی.»

 

بیماری پوستی، سوغاتی روستا!

سال‌۵۹ به‌عنوان معلم به روستای «ده‌برزو» نزدیک شهرستان تایباد فرستاده شد. نام روستا که به میان می‌آید، دوباره خاطرات خوش جوانی برایش زنده می‌شود و می‌گوید: جوان بودم و پرانرژی؛ برای همین به هیچ وجه سختی راه برایم مهم نبود. هدفی که داشتم، ارزشمندتر بود.

خانه کوچکی در کنار مدرسه به او و یکی از دوستانش داده شد تا یکی از آن‌ها پایه اول تا سوم و دیگری، پایه چهارم تا ششم را تدریس کند. وزیری‌فرد معلم اول تا سوم دبستان شد؛ «جمعیت روستا زیاد بود؛ به همین دلیل تعداد دانش‌آموزان هم نسبت‌به سایر روستا‌ها بیشتر بود.

هنوز صورت دختران و پسران کوچکی را که با جثه‌های ظریف و دستان کوچکشان پشت نیمکت‌های چوبی در یک کلاس می‌نشستند تا به ترتیب به آن‌ها درس و تمرین بدهم، به یاد دارم.»

تدریس در روستا سختی‌های خودش را داشت، از نداشتن حمام عمومی و راه‌های صعب‌العبوری که هفته‌ای یک‌بار مینی‌بوسی از آن می‌گذشت، تا نبود برق، گاز و تلفن. ولی وزیری‌فرد همه این سختی‌ها را با جان و دل پذیرفته بود و دیگر برایش مهم نبود که به‌جای حمام عمومی باید در خزینه حمام کند یا با استفاده از چراغ‌های توری و فانوس باید مطالعه کند.

حتی هنگامی‌که به‌دلیل حمام کردن در آب خزینه دچار بیماری پوستی شد و روند درمانش طول کشید، از تدریس در روستا شکایتی نکرد و خسته نشد.

 

جبهه به جای دانشگاه

چند سالی که گذشت، به توصیه برادرش دوباره در کنکور شرکت کرد و این‌بار توانست در رشته الهیات دانشگاه تهران قبول شود. چند‌سالی از شروع جنگ تحمیلی می‌گذشت و احساس دین و مسئولیت نسبت‌به کشور، سبب شد به‌جای دانشگاه راهی جبهه شود. بعد از بازگشت از جبهه دوباره در کنکور شرکت کرد و این‌بار با قبولی در رشته زبان و ادبیات عربی دانشگاه فردوسی مشهد بالاخره دانشجو شد.

دراین زمان، تدریس و تحصیلش هم‌زمان شده بود؛ «مأمور به تحصیل شده بودم؛ به‌همین‌دلیل مدتی را در مشهد تدریس می‌کردم. بعد از فارغ‌التحصیلی به‌عنوان مسئول امور تربیتی آموزش‌وپرورش دوباره به تایباد برگشتم و پیشنهاد مدیریت یکی از مدارس شبانه‌روزی پایه راهنمایی به من داده شد.»

روزی که به‌عنوان مدیر به مدرسه شبانه‌روزی رفت، متوجه شد مدرسه هیچ امکاناتی ندارد. آشپرخانه، خوابگاه و حتی کلاس‌ها نیاز به بازسازی و تجهیز داشت. تا زمانی‌که فضای آشپزخانه درست شود، با چند نفر از خدمتکاران صحبت کرد تا غذا را در خانه خودشان بپزند و به مدرسه بیاورند.

از طرف دیگر آستین همت بالا زد و با بودجه کمی که داشت، وسایل مورد‌نیاز بچه‌ها را خریداری کرد؛ «برای اینکه بچه‌ها از مدرسه زده نشوند تا زمانی‌که تختخواب تهیه شود، محیط خوابگاه را فرش کردم و یک‌ساعتی از شب را بین دانش‌آموزان مسابقات کشتی برگزار می‌کردم؛ گاهی خودم هم وارد بازی می‌شدم تا دوری از خانواده برای آن‌ها سخت نباشد.»

بعداز چند سال با قبولی در کارشناسی‌ارشد رشته زبان و ادبیات عرب در مشهد دوباره به شهر خودش بازگشت. به‌عنوان دبیر عربی در دبیرستان دخترانه حکیمه در خیابان نخریسی مشغول به تدریس شد. بعداز مدتی این دبیرستان، پسرانه شد و زین‌اوقلی نام گرفت. او از سال ۷۴ به دبیرستان شاهد فردوسی آمد و در‌کنار آن در دبیرستان معارف شهید مطهری نیز تدریس می‌کرد.

سال‌۹۳ بعد‌از ۳۵‌سال فعالیت در حرفه معلمی بازنشسته شد، اما علاقه‌اش به تدریس نگذاشت دوران بازنشستگی را در خانه بگذراند و از همان سال دوباره به‌عنوان معلم در کلاس درس حاضر می‌شود.

ارسال نظر
نظرات بینندگان
Sajjad
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۴ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۳
0
0
سلام
امیدوارم همیشه شاد باشن
وو باید بگم از خوش شانسی که توی عکس نیوفتادم آقای عکاس ****
آوا و نمــــــای شهر
03:44